کد مطلب:314180 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186

از دیدن این صحنه ی هولناک عده ای از مردم بی هوش افتادند
جناب آقای حاج هاشم توتونكار زاهدی تبریزی (دامت توفیقاته) طی مرقومه ای به انتشارات مكتب الحسین علیه السلام نوشته اند: در امتثال امر دانشمند محترم، نویسنده ی توانا حجةالاسلام جناب حاج شیخ علی ربانی، كرامتی را كه حدود پنجاه سال پیش از ناحیه ی مقدس حضرت باب الحوائج عباس بن علی علیهماالسلام رخ داده و توسط یكی از مؤلفین شهر تبریز برای این جانب نقل شده به تحریر درمی آورم و به خدمت ایشان تقدیم می كنم تا چنانچه صلاح دیدند در كتاب پرارج خویش كه راجع به كرامات آن حضرت است، درج فرمایند. خداوند ایشان و جمیع دانشمندان را كه از علم خود در راه ترویج دین مبین اسلام و معارف حقه ی جعفری علیه السلام استفاده می كنند و شب و روز از زحمات طاقت فرسا دریغ ندارند، موفق و مؤید گرداند، ان شاءالله.

ناقل داستان مزبور، یكی از بازاریان متدین و ثقه ی بازار تبریز به نام آقای حاج حسین آقا نشورچی است، كه به پاكی و اهل اللهی بودن معروف و با اینكه بازاری بود مردم او را جلو انداخته در نماز به وی اقتدا می كردند. ایشان در یكی از مساجد تبریز شخصا امام جماعت بود و ضمنا به مداحی آل محمد نیز اشتغال داشت و اغلب مردم متدین تبریز كه عمر پنجاه و شصت ساله دارند ایشان را می شناسند.

1. آقای نشورچی كه مسافرتهای مكرری به عتبات داشتند، حدود چهل سال پیش برای این جانب نقل كردند كه روزی، هنگام چاشت در حرم مبارك حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس علیه السلام مشغول زیارت بودم. ناگاه دو جوان عرب، نزاع كنان، وارد حرم شدند. یكی از اینها، در حال غضب، چیزهایی می گفت كه چون



[ صفحه 621]



با زبان عربی آشنا نبودم مفهوم آن را نمی فهمیدیم. در همان حال دست برد و ضریح را گرفت. من دیدم این جوان سیاه شده، قدش طولانی گردید، تا بالاتر از ضریح مقدس، و سپس خم شد و به زمین خورد. از دیدن این صحنه ی هولناك، عده ای از مردم بیهوش افتادند، عده ای فرار كردند. و عده ای نیز مبهوت ماندند. تا اینكه مأمورین حرم و خدام آمده آن جوان غضب شده را جابجا كردند. زمانی كه این قضیه را از جناب نشورچی شنیدم، برایم خیلی جالب و سودمند آمد و با اینكه به وقوع حادثه یقین داشتم، چون موضوع در نظرم بسیار اهمیت داشت، با عرض معذرت از آقای حاج حسین آقا سؤال كردم كه آیا كس دیگری هم از آشنایان آنجا بودند؟ ایشان فرمودند:

بلی، خوشبختانه آقای حاج حسین آقا سمسار هم در همان زمان در حرم مبارك شاهد ماجرا بودند. آقای سمسار هم از تجار متدین تبریزند. بنده فردای همان روز منزل حاج حسین آقای سمسار رفتم تا ماجرا را از زبان ایشان نیز بشنوم. چون در را باز كردند، گفتند: متأسفانه ایشان دو سه سال است خانه را فروخته به تهران رفته اند. خلاصه، در فكر ماجرا و آقای سمسار بودم كه ناگهان دیدم ایشان از جلوی مغازه رد شد! فوری پایین پریدم و با كمال احترام ایشان را به مغازه آوردم و عرض كردم: قضیه ای راجع به وقوع معجزه در كربلا شنیده ام می خواهم از زبان شما نیز مجددا آن را بشنوم. فرمودند: من چهل بار به زیارت عتبات عالیات رفته ام و در این مدت معجزات مكرری مشاهده كرده ام. شما مختصرا عنوان ماجرا را بگویید، اگر شاهد آن بوده ام، عرض می كنم. عرض كردم قضیه ی دو جوان عرب در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را... ایشان فوری شروع كرد قضیه را عین فرموده ی آقای حاج حسین آقای نشورچی برایم تعریف كرد و دست آخر فرمود: ضمنا از اهل تبریز، جناب آقای حاج حسین آقای نشورچی هم آنجا بودند، می توانید از ایشان هم سؤال كنید. گفتم: اتفاقا قضیه را نخست ایشان نقل كردند.

البته برای ما شیعیان كه به نعمت ولایت این خانواده مفتخریم، این گونه قضایا عادی است، ولی باید توجه كنیم كه اگر برای دشمنان ما از اهل كفر، یك چنین قضیه ای رخ داده باشد كه یك هزارم آنها برایشان نفعی دربر داشته باشد، ابدا از آن نگذشته و چنان



[ صفحه 622]



آن را در بوق و كرنا می كنند كه گوش عالم كر می شود! پس ما نیز باید حتی الامكان قضایای ثابت شده را كتبا و شفاها به گوش آیندگان برسانیم.